4 out of 5 stars
rating
هاشم و بهمن کاری جز پرسه زدن در محلهٔ بدنام و خوشگذرانی ندارند. آن دو روز و شب خود را در خانهٔ عمومی طاووس میگذرانند. بهمن با طوطی آشنا میشود و وانمود میکند که دوستش هاشم لال است. هاشم و طوطی به هم انس میگیرند، و هاشم از این که وانمود کرده که لال است معذب است. طوطی در شرح سرگذشت خود برای هاشم نقل میکند که ناپدری اش از او هتک حرمت کرده و آن قدر در کوچه و خیابان پرسه زده تا پایش به محلهٔ بدنامی کشیده شدهاست. طوطی بیمار میشود و هاشم و بهمن آماده میشوند تا او را در بیماستان بستری میکنند. طوطی پس از بهبودی به محله بازمیگردد و هاشم و بهمن آماده میشوند تا او را از آن جا ببرند؛ اما با حضور اکبر مرافعه ای درمیگیرد و طوطی و بهمن با ضربهٔ چاقوی اکبر زخمی میشوند. طوطی در آغوش هاشم جان میدهد و بهمن هم چند دقیقه بعد کنار طوطی میمیرد. Hashem and Bahman are two intimate friends who spend their time in the notorious neighborhood. One day there they meet a girl Tuti. Hashem falls in love with her and this is the beginning of the troubles for them.